انگار این رفت و آمد ها پایانی ندارند . دایره وار دوباره به نقطه شروع می رسی . اگر نشانی از یار نیابی . !!! یار ؟؟؟ آری همان که زندگی بدون او کلافی سردرگم است . می پیچی به خودت ، گره می خوری آنقدر که گذر زمان تنها دلهره گذر عمر را به یادت می آورد . فرصت ها می آیند و می روند . دریغ از نگاه تو ... آری تو ... ! انگار همه نعمت عمر را به سخره گرفته ایم و در میان هیاهوی شهرهای سربه فلک کشیده هدف و مقصود اصلی را به فراموشی سپرده ایم .
یک لحظه بایست ... نگاه کن ... آیا هر آنچه می بینی در مسیر اوست ؟ مگر غیر از این است که هرآنچه هست باید در مسیرش معنا پیدا کند ؟ و فکر و ذکر و یاد تو تنها یار حقیقی باشد . ؟؟؟
حالا وقت آن رسیده که زندگی را دوباره معنا کنی . لحظه ای توقف شاید بتواند تو را به مقصود و معبودت نزدیک تر سازد چرا که عمر انسان گوهری است که دوباره باز نمیگردد .
خیلی مختصر و البته دل نشین ممنون کوثرجان
ممنونم عزیزم